۱. همه دادههای آگاهی ما به دو طبقه بزرگ تقسیم میشوند – طبقه فیزیکی و طبقه پدیدههای ذهنی. ما پیشتر در مورد این تمایز صحبت کردیم وقتی که مفهوم روانشناسی را تثبیت کردیم، و دوباره در بحث درباره روش روانشناسی به آن بازگشتیم. اما آنچه گفتیم هنوز کافی نیست. ما اکنون باید بیش از پیش به آنچه در پیش داشتیم بیشتر و دقیقتر بدانیم.
به نظر میرسد که این کار ضروری باشد زیرا نه توافق و نه شفافیت کامل در مورد تعیین حدود دو گروه حاصل شدهاست. ما قبلا دیدهایم که چگونه پدیدههای فیزیکی که در تصور ظاهر میشوند گاهی اوقات به عنوان پدیدههای ذهنی در نظر گرفته میشوند. موارد بسیار دیگری از این سردرگمی وجود دارد. و حتی روان شناسان مهم نیز ممکن است برای دفاع از خود در برابر اتهام تناقض خود، سخت تحت فشار باشند. برای مثال، ما با اظهاراتی مانند موارد زیر مواجه میشویم: احساس و تصور با این واقعیت که یکی به عنوان نتیجه یک پدیده فیزیکی رخ میدهد، و دیگری توسط یک پدیده ذهنی با توجه به قوانین ارتباط، برانگیخته میشود. اما همان روانشناسان تصدیق میکنند که آنچه در احساس ظاهر میشود با علت موثر آن مطابقت ندارد. بنابراین، معلوم میشود که پدیده به اصطلاح فیزیکی در واقع برای ما ظاهر نمیشود، و در واقع، ما هیچ نمایشی از آن نداریم – قطعا سو استفاده عجیب از اصطلاح “پدیده”! با توجه به چنین شرایطی نمیتوانیم با جزئیات بیشتری از پرداختن به این مساله اجتناب کنیم.
باید اعتراف کنم که نمیتوانم خودم را از صحت این بحث متقاعد کنم. بدون شک درست است که یک رنگ تنها زمانی نرم به نظر میرسد که یک ارائه از آن داشته باشیم. با این حال، نمیتوانیم از این نتیجه بگیریم که یک رنگ نمیتواند بدون ارایه شدن وجود داشته باشد. فقط اگر وضع موجود در رنگ به عنوان یکی از عناصر آن گنجانده شود، به عنوان یک کیفیت و شدت خاص در آن وجود داشته باشد، رنگی که دلالت بر تناقض ندارد، زیرا یک کل بدون یکی از اجزای آن در واقع تناقض است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.